در اتاق کناری مان یک دختری بود به اسم نرگس، پدرش رئیس بانک بود و دفترچه بیمه اش طلایی! وقتی میرفت بیمارستان یک پولی هم جیبش میگذاشتند و بیرون می آمد، یک روز بچه ها گفتند مادر نرگس آمده است و خیلی باحال است و پایه ی بزن و بکوب و سرو صدا . خیلی هم تعجب نداشت، از اول تا آخر عمرش همین کار را کرده بود،آدم که مدام پی یک چیزی باشد خیلی خوب یادش میگیرد. مادر من اما بیزار از سروصدا و بزن بکوب است. اصلا حوصله ی این مسخره بازی ها را ندارد، وقتش را ندارد، باید غصه ی خیلی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نرم افزار نایاب آموزشگاه خنیاگر ببین ببین دات آی آر|دانلود فیلم،سریال،انیمیشن و... زندگی با نوروفیبروماتوز Living with NF pcclock | کسب درآمد از اینترنت دانلود فیلم ایرانی جدید آیت الله شیخ عبد الحسین تهرانی